چشات....

تـو این روزا که زندگی یه بازیِ پُر کلکه

عاشقیا پُر از ریا یه شوخیه بی نمکه

یار منُو خدا خودش از آسمون فرستاده

اینُو چشاش بهم میگه همون چشایی که تکه 

یادم میاد خیلی قدیم وقتی که تنها می شدم

میونِ آدما غریب ، رفیق غمها می شدم

 هی از خدا می یرسیدم که چرا آدما بدن

که چرا دشمنِ تُو و قاتلِ جونِ هم شُدَن

هی از خدا می پرسیدم خدا جوابی نمی داد

آخه خدا تـو آسمون صداش تا اینجا نمیاد 

یه روزی دیوونگی رُو به سیم آخرش زدم

از دنیاتون بریدم و همسفر دریا شدم 

دریا به دریا ، کوه به کوه ، صحرا به صحرا ، در به در

می گشتم و می چرخیدم اون دور دورا ، این دور و بر 

تا اینکه عشق خدا رُو تـو چشمای تُو فهمیدم

انگاری من به جز چشات دیگه چیزی نمی دیدم 

خدا تُو رُو داده به من هیشکی حریفش نمیشه

میخوام اینُو داد بزنم باهات می مونم همیشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد